۲۲:۰۰
خیره می شوم به یک چیز و چشم ازش بر نمیدارم؛
یکی دو دقیقه؟! ...
نه!
چنان خیره می شوم که گویی چیزی،
راست،
چشمانم را به آن متصل کرده است!
نگاهش می کنم،
چنان که گویی برای اولین و آخرین بار می بینمش!
...
کسی چه می داند؟!
وقتی که تو را هم دیدم،
باور نداشتم که به این زودی،
چشمانت با چشمانم غریبه می شوند!
...
هنوز خیره می شوم
به تو
و هنوز تو رو بر میگردانی!
***
تو بودی،
من، کم بودم!
***
تمام اینها،
بودنها
نبودنها
همه اش
یادگار توست!
تمامشان از توست
که به من به ارث رسیده!
بنازم ...
عجب میراثی است که ابدیتی از تو در من ساخت!
یکی دو دقیقه؟! ...
نه!
چنان خیره می شوم که گویی چیزی،
راست،
چشمانم را به آن متصل کرده است!
نگاهش می کنم،
چنان که گویی برای اولین و آخرین بار می بینمش!
...
کسی چه می داند؟!
وقتی که تو را هم دیدم،
باور نداشتم که به این زودی،
چشمانت با چشمانم غریبه می شوند!
...
هنوز خیره می شوم
به تو
و هنوز تو رو بر میگردانی!
***
تو بودی،
من، کم بودم!
***
تمام اینها،
بودنها
نبودنها
همه اش
یادگار توست!
تمامشان از توست
که به من به ارث رسیده!
بنازم ...
عجب میراثی است که ابدیتی از تو در من ساخت!
Designed by: H.Dastangoo .
All rights reserved for
© 2007.