<body><script type="text/javascript"> function setAttributeOnload(object, attribute, val) { if(window.addEventListener) { window.addEventListener('load', function(){ object[attribute] = val; }, false); } else { window.attachEvent('onload', function(){ object[attribute] = val; }); } } </script> <div id="navbar-iframe-container"></div> <script type="text/javascript" src="https://apis.google.com/js/platform.js"></script> <script type="text/javascript"> gapi.load("gapi.iframes:gapi.iframes.style.bubble", function() { if (gapi.iframes && gapi.iframes.getContext) { gapi.iframes.getContext().openChild({ url: 'https://www.blogger.com/navbar.g?targetBlogID\x3d5612090567762658226\x26blogName\x3d%D9%86%D9%82%D8%B4+%D8%AE%D9%8A%D8%A7%D9%84\x26publishMode\x3dPUBLISH_MODE_BLOGSPOT\x26navbarType\x3dBLUE\x26layoutType\x3dCLASSIC\x26searchRoot\x3dhttps://naghshe-khial.blogspot.com/search\x26blogLocale\x3dfa\x26v\x3d2\x26homepageUrl\x3dhttp://naghshe-khial.blogspot.com/\x26vt\x3d5410760613792780594', where: document.getElementById("navbar-iframe-container"), id: "navbar-iframe" }); } }); </script>

خدا را ای نصیحت گو حدیث ساغر و می گو                        که نقشی در خیال ما از این خوشتر نمی گیرد

 صفحه اصلی  |  پروفايل من  |  پست الكترونيك  |  آرشیو  |  XML 



۱۷:۱۰
نه شوق ترانه اي،
نه روياي واژه اي نو.

نه نگاهي كه از حوالي عشق بگذرد،
و نه معناي تازه اي از آنچه جاري است‎؛

به گمانم اين روزها،
سكوت
معناي دقيق حرفهايم باشد
...
.


هواي شاعر و غزلهايش باراني است!
۱۶:۱۱
حسين پناهي ...
درابتداي ورود به وب سايتش آمده است:

حيران
سرگردان وگمنام
همچون گمنام ترين سرباز اردوگاه زندگي
همچون قويي غريب ميان قوهها
کم نمو
کم رشد
جان سخت
همچون درخت هاي ولايت
نه نابغه اش مي نويسيم و نه استاد خطابش مي کنيم و نه به معجزة کلمات عنواني را به او نسبت مي دهيم .
به تعبير خود او کلاغي که تابلوي منظر ما را متعادل مي کند .
در بازيها در نوشته ها در هر جايي که او را ببينيد يا بشنويد احساس آرامش عجيبي مي کنيد .
از هر کجاي احساس که با او متقاطع شويد در لحظه هم سفر شما خواهد شد .
معجزة هنر به تعريف او تاثير است تخفيف يک غم يا تشديد يک شادي و به شوخي هاي خاص خود شما را از کنار محالها و ناممکن ها به هيچ بغضي عبور مي دهد ...


شيرين و ساده و صميمي، اما عميق و حقيقي؛ از جنس خاك و آب و پاكي و آرامش. روشناي دل همچون آبگينه اش را بخشيد و رفت.
روحش شاد!

كودكي هايش را بخوانيد:

به خانه مي رفت
با كيف
و با كلاهي كه بر هوا بود
چيزي دزديدي ؟
مادرش پرسيد
دعوا كردي باز؟
پدرش گفت
و برادرش كيفش را زير و رو مي كرد
به دنبال آن چيز
كه در دل پنهان كرده بود
تنها مادربزرگش ديد
گل سرخي را در دست فشرده كتاب هندسه اش
و خنديده بود
۲۱:۴۶
وقتي تو نباشي
دلها پر ِ درده
شادي نميشه مهمون دلها
خورشيد محبت بي تو سرده

وقتي تو نباشي
از غصه مي ميرم
از گريه ميشم ابر بهاري
يك لحظه هم آروم نمي گيرم
...

***

اي دل گله كم كن كه مسيحا نفسي ميرسه از ره
با آينه و فانوس سوي اين خانه كسي ميرسه از ره
...
۱۹:۴۷
گفتگوي شرق با «مجيد درخشاني» (آهنگساز مجموعه «درخيال» به همراه استاد شجريان) [+].

زندگي يعني وقتي مجيد درخشاني با گروه خورشيد در استوديو آثاري را که ساخته، ضبط مي کند. زندگي يعني وقتي جوان پرشور گروه شيدا و هنرمند جاافتاده امروز با محمدرضا شجريان سفر مي کند، به روي صحنه مي رود و از شور جمعيت به وجد مي آيد. زندگي يعني وقتي درخشاني در مکتب خانه ميرزاعبدالله جلو شاگردانش مي نشيند، تارش را به دست مي گيرد و گنجينه موسيقي ايران را به آنان انتقال مي دهد. زندگي يعني تلاش او براي آشتي دادن هنرمنداني که از يکديگر دور شده اند، يعني در آرزوي همکاري دوباره شجريان و محمدرضا لطفي باقي ماندن. زندگي يعني زندگي را در آلمان جا گذاشتن و براي هميشه به ايران آمدن. زندگي يعني همين خانه خيابان يوسف آباد با اتاقي پر از سازها و زخمه ها. و مردي تنها که چاي دم مي کند و از يخچال سبد آلبالوهاي سرخ را بيرون مي آورد و جلويتان مي گذارد؛ «بفرماييد نوش جان کنيد.»


(متن كامل گفتگو در سايت روزنامه شرق)
۱۹:۲۱
شهزاده ي عشق
سراپا ايثار
از آتش گذشت
به خاطر بسپار!
...

بودن يعني عشق
غربت يعني درد

اي درد كهنه
از اينجا برگرد!
...

گريه در رگبار
از صدا افتاد!
به خاطر بسپار!
به خاطر بسپار!
۰:۴۲
زمستون،
تن عریون باغچه
چون بیابون

درختا
با پاهای برهنه
زیر بارون



نمیدونی
تو که عاشق نبودی
...
.
۲۲:۳۸
گمشده در تقویم سالهای قبل و بعد،
خسته از شمارش بی شمار ثانیه ها،
و پایبند هنوزی این ویرانه ها
...
فقط نگاه می کنم!

دلم می گوید
- که از پس آن واقعه ی سخت و آنی،
هنوز نگران خاطره هاست!
بیچاره هنوز سراغ خانه ی دوست را می گیرد

غروب نزدیک است؛
به ضیافت غزل و اشک و زمزمه های غریب می روم!
۲:۲۷
تا در حضور تو آشفته ي خويشم
در سفره ي عشقت درويش ِ درويشم
۲۱:۰۵
بخوان به نام گل سرخ در صحاري شب،
كه باغ‌ها همه بيدار و بارور گردند
بخوان! دوباره‌بخوان! تا كبوتران سپيد،
به آشيانه ي خونين دوباره برگردند

بخوان به نام گل‌سرخ در رواق سكوت،
كه موج و اوج طنينش زدشت ها گذرد؛
پيام روشن باران
ز‌ بام نيلي شب
كه رهگذار ‌نسيمش به هر كرانه برد.

ز ‌خشك‌سال چه ترسي!
- كه سد بسي بستند:
نه در برابر ‌آب
كه در برابر‌ نور
و در برابر آواز و در برابر شور…

در اين زمانه ي عسرت،
به شاعران زمان برگ‌رخصتي دادند
كه از معاشقه ي سرو و قمري و لاله
سرودها بسرايند ژرف‌تر از خواب،
زلال‌تر از آب.

تو خامشي، كه بخواند؟
تو مي روي، كه بماند؟
كه بر نهالك بي‌برگ ما ترانه بخواند؟

از اين گريوه به دور،
در آن كرانه ببين:
بهار آمده،
از سيم‌خاردار
گذشته؛
حريق‌شعله ي گوگردي‌ بنفشه چه زيباست!

هزار آينه جاري‌ست،
هزار آينه
اينك
به همسرايي‌قلب‌تو مي‌تپد با شوق.

زمين تهي ست ز رندان؛
همين تويي تنها
كه عاشقانه ترين نغمه را دوباره بخواني.

بخوان به نام گل سرخ و عاشقانه بخوان:
حديث عشق بيان ‌كن بدان زبان كه تو داني

شعر از استاد «شفيعي كدكني» / از مجموعه «در كوچه باغهاي نشابور»