۱:۳۵
آدم تنهاست! آدم خیلی تنهاست...
تو هم میدانی که آدم تنهاست؟
این همه آدم و تنهایی؟! ... این همه که تو را دوست می دارند، این همه که تو را ستایش می کنند، که تو را می فهمند یا حداقل سعی می کنند... با وجود همه ی اینهایی که دور و برت را گرفته اند و با تو هستند،
با وجود آنهایی که فراموشت نکرده اند و نمی کنند...
با حضور آنهایی که مدتهاست فراموشت کرده اند!
...
با این همه که با تو هستند و نیستند...
باور کردی؟... نه عزیزک من! تو باور نکن! تو زندگی کن، تو زندگی را دوست بدار! تو ...
تو، ... تو بخوان به نام زندگی!
تو دوست بدار،
تو زندگی را زندگی کن: عشق بورز!
می گفت تنهایی، قانون ِ فسخ ناشدنی برای حفظ اعتبار انسان است! می گویم کاش دنیای کوچک ٍ مریم بانو، همان طور کوچک می ماند تا چریک پیر اعتراف نمی کرد! باور کن که همان یک تصویر، برای تمام عمر من و تو و تمام این غریبه ها کافی بود. هیچ کدام باور نکردیم!
اما الان، دنیایش آنقدر بزرگ و شلوغ پلوغ شده که حتی جای خودش - با همه ی بزرگی اش - هم نمی شود! مریم بانو، دیگر مدتهاست دنیایش را به مجازی ها بخشیده است. دیگر باغش هم با باغ کودکی ها فرق دارد. دیگر آنقدر زیبایی دیده که زیبایی های دنیای اطرافش را فراموش کرده ... یا شاید نمی بیند!
دیدی؟! دیدی آدم تنهاست! فاصله ی بزرگ مریم بانو تا چریک پیر، فاصله ی ذره ذره شدن انسانی در دنیای واقعی است.
و فاصله های تو خیلی کمتر از این نیم فاصله های مجازی است! ... فاصله یعنی جایی بین دیروز ٍ بودن ٍ من (آنقدر نزدیک!) و امروز ٍ دور ٍ دور ٍ دور!
مریم ٍ من! تو، چیزی از دنیای خودت نفهمیدی...
تو، تو راه را اشتباه آمدی! باغ بزرگ ٍ کودکی هایت را به هیچ بخشیدی؛
برای تنهاییمان دلم می سوزد، دلم می گیرد!
مریم بانو! دلم برای شکلاتهایی که با 19.5 هایمان هم چیزی ازش کم نمی شد، تنگ شده است! برای آن چشم تو چشم شدن های یواشکی، برای آن حجم پرشکوه که خیلی بیشتر از دنیای تو و من بود، برای آن اعتماد شیرین و حقیقی، برای آن زلال بودنت، برای آن همه رنگ ٍ شاد، برای آن چریک شکم گنده که سوال کودکی هایم را خیلی سال بعد پاسخ داد ... و من که با تمام وجود باورش کردم! همانطور که داستان قاقاری و پدر و مادرش را باور می کردم ...
برای دنیایی که خیلی بیشتر از الان رنگ واقعیت داشت، دلم تنگ شده است.
... تو هم مثل من و مثل همه ی این غریبه ها باختی!
"به جمع بازنده ها خوش آمدی!"
کاش نمی دانستم بتون چیست و این ماشین چاقالوها نامشان بونکر است!
کاش چریک شکم گنده ی تو، هیچ وقت اعتراف نمی کرد!
کاش تنهاییمان را به یادمان نمی آورد!
چریک پیر، باز هم به قانونش وفادار ماند...
چریک بزرگ باز هم به تو دروغ گفت!
... اما لطفاً دروغ هایش را باور کن!
حاشیه: پی گیری این یادداشت
پی نوشت: یکی از آهنگهای انیو موریکونه (مثلاً مون آمور) یا یکی از آرام بخش های پل موریه ... شاید هم آوازهای سرزمین شمالی و یا شاید یکی از شاهکارهای گروه شاهکار Secret Garden ... ! اصلاً اگر خواستی همه اش را بگذار یک جا و همه را ...
نه! ... می ترسم!
همانهایی که داری بهتر است!
پی نوشت 2: دلتنگی هایم زیاد شده ... پس کجایی تو؟
تو هم میدانی که آدم تنهاست؟
این همه آدم و تنهایی؟! ... این همه که تو را دوست می دارند، این همه که تو را ستایش می کنند، که تو را می فهمند یا حداقل سعی می کنند... با وجود همه ی اینهایی که دور و برت را گرفته اند و با تو هستند،
با وجود آنهایی که فراموشت نکرده اند و نمی کنند...
با حضور آنهایی که مدتهاست فراموشت کرده اند!
...
با این همه که با تو هستند و نیستند...
باور کردی؟... نه عزیزک من! تو باور نکن! تو زندگی کن، تو زندگی را دوست بدار! تو ...
تو، ... تو بخوان به نام زندگی!
تو دوست بدار،
تو زندگی را زندگی کن: عشق بورز!
می گفت تنهایی، قانون ِ فسخ ناشدنی برای حفظ اعتبار انسان است! می گویم کاش دنیای کوچک ٍ مریم بانو، همان طور کوچک می ماند تا چریک پیر اعتراف نمی کرد! باور کن که همان یک تصویر، برای تمام عمر من و تو و تمام این غریبه ها کافی بود. هیچ کدام باور نکردیم!
اما الان، دنیایش آنقدر بزرگ و شلوغ پلوغ شده که حتی جای خودش - با همه ی بزرگی اش - هم نمی شود! مریم بانو، دیگر مدتهاست دنیایش را به مجازی ها بخشیده است. دیگر باغش هم با باغ کودکی ها فرق دارد. دیگر آنقدر زیبایی دیده که زیبایی های دنیای اطرافش را فراموش کرده ... یا شاید نمی بیند!
دیدی؟! دیدی آدم تنهاست! فاصله ی بزرگ مریم بانو تا چریک پیر، فاصله ی ذره ذره شدن انسانی در دنیای واقعی است.
و فاصله های تو خیلی کمتر از این نیم فاصله های مجازی است! ... فاصله یعنی جایی بین دیروز ٍ بودن ٍ من (آنقدر نزدیک!) و امروز ٍ دور ٍ دور ٍ دور!
مریم ٍ من! تو، چیزی از دنیای خودت نفهمیدی...
تو، تو راه را اشتباه آمدی! باغ بزرگ ٍ کودکی هایت را به هیچ بخشیدی؛
برای تنهاییمان دلم می سوزد، دلم می گیرد!
مریم بانو! دلم برای شکلاتهایی که با 19.5 هایمان هم چیزی ازش کم نمی شد، تنگ شده است! برای آن چشم تو چشم شدن های یواشکی، برای آن حجم پرشکوه که خیلی بیشتر از دنیای تو و من بود، برای آن اعتماد شیرین و حقیقی، برای آن زلال بودنت، برای آن همه رنگ ٍ شاد، برای آن چریک شکم گنده که سوال کودکی هایم را خیلی سال بعد پاسخ داد ... و من که با تمام وجود باورش کردم! همانطور که داستان قاقاری و پدر و مادرش را باور می کردم ...
برای دنیایی که خیلی بیشتر از الان رنگ واقعیت داشت، دلم تنگ شده است.
... تو هم مثل من و مثل همه ی این غریبه ها باختی!
"به جمع بازنده ها خوش آمدی!"
کاش نمی دانستم بتون چیست و این ماشین چاقالوها نامشان بونکر است!
کاش چریک شکم گنده ی تو، هیچ وقت اعتراف نمی کرد!
کاش تنهاییمان را به یادمان نمی آورد!
چریک پیر، باز هم به قانونش وفادار ماند...
چریک بزرگ باز هم به تو دروغ گفت!
... اما لطفاً دروغ هایش را باور کن!
حاشیه: پی گیری این یادداشت
پی نوشت: یکی از آهنگهای انیو موریکونه (مثلاً مون آمور) یا یکی از آرام بخش های پل موریه ... شاید هم آوازهای سرزمین شمالی و یا شاید یکی از شاهکارهای گروه شاهکار Secret Garden ... ! اصلاً اگر خواستی همه اش را بگذار یک جا و همه را ...
نه! ... می ترسم!
همانهایی که داری بهتر است!
پی نوشت 2: دلتنگی هایم زیاد شده ... پس کجایی تو؟
Designed by: H.Dastangoo .
All rights reserved for
© 2007.