۲۲:۳۱
دلم تنگه برای گریه کردن
کجاست مادر! کجاست گهواره من؟
همون گهواره ای که خاطرم نیست، همون امنیت حقیقی و راست
همون جایی که شاهزاده ی قصه همیشه دختر ِفقیرو میخواست
همون شهری که قد خود من بود، از این دنیا ولی خیلی بزرگتر
نه ترس سایه بود نه وحشت باد، نه من گم میشدم نه یک کبوتر
نگو بزرگ شدم نگو که تلخه، نگو گریه دیگه به من نمیاد
بیا منو ببر نوازشم کن! دلم آغوش بی دغدغه میخواد
تو این بسترِ پاییزی مسموم که هر چی نفس سبزه بریده
نمیدونه کسی چه سخته موندن، مثِ برگ روی شاخه ی تکیده
ببین شکوفه ی دلبستگیهام، چقدر آسون تو ذهن باد میمیره
کجاست اون دست نورانی و معجز؟ بگو بیاد و دستم و بگیره
کجاست مریم ناجی، مریم پاک؟ چرا به یاد این شکسته تن نیست
تو رگبار هراس و بی پناهی، چرا دامن سبزش، چتر من نیست؟
دلم تنگه برای گریه کردن!
...
ایرج جنتی عطائی
کجاست مادر! کجاست گهواره من؟
همون گهواره ای که خاطرم نیست، همون امنیت حقیقی و راست
همون جایی که شاهزاده ی قصه همیشه دختر ِفقیرو میخواست
همون شهری که قد خود من بود، از این دنیا ولی خیلی بزرگتر
نه ترس سایه بود نه وحشت باد، نه من گم میشدم نه یک کبوتر
نگو بزرگ شدم نگو که تلخه، نگو گریه دیگه به من نمیاد
بیا منو ببر نوازشم کن! دلم آغوش بی دغدغه میخواد
تو این بسترِ پاییزی مسموم که هر چی نفس سبزه بریده
نمیدونه کسی چه سخته موندن، مثِ برگ روی شاخه ی تکیده
ببین شکوفه ی دلبستگیهام، چقدر آسون تو ذهن باد میمیره
کجاست اون دست نورانی و معجز؟ بگو بیاد و دستم و بگیره
کجاست مریم ناجی، مریم پاک؟ چرا به یاد این شکسته تن نیست
تو رگبار هراس و بی پناهی، چرا دامن سبزش، چتر من نیست؟
دلم تنگه برای گریه کردن!
...
ایرج جنتی عطائی
۱۱:۱۸
... و من در میان انبوه حرفهای ناگفته ام،
تنها مانده ام...
همین حالا!
راستي: راستي! موسيقي را بالاخره راه انداختم... ماهي دلتنگ را دوست دارم!
روايت جديدي است از دلتنگي، با كلام ناب اردلان بزرگ!
تنها مانده ام...
همین حالا!
راستي: راستي! موسيقي را بالاخره راه انداختم... ماهي دلتنگ را دوست دارم!
روايت جديدي است از دلتنگي، با كلام ناب اردلان بزرگ!
۱۱:۰۱
همايون در آلبوم «با ستاره ها»يش اين غزل زيباي ابتهاج را خوانده؛ در كلام اين تصنيف(با نامي ديگر) چند بيت از اين غزل زيبا حذف شده. غزل كامل در زير آمده است.
كلام و ترانه ي زمزمه هاي غريبانه يك دورآشناست!
چه غریب ماندی ای دل! نه غمی، نه غمگساری
نه به انتظار یاری، نه ز یار انتظاری
غم اگر به کوه گویم، بگریزد و بریزد
که دگر بدین گرانی نتوان کشید باری
چه چراغ چشم دارد دلم از شبان و روزان
که به هفت آسمانش نه ستاره ای ست باری
دل من! چه حیف بودی که چنین ز کار ماندی
چه هنر به کار بندم که نماند وقت یاری
نرسید آن که ماهی به تو پرتوی رساند
دل آبگینه بشکن که نماند جز غباری
همه عمر چشم بودم که مگر گلی بخندد
دگر ای امید خون شو که فرو خلید خاری
سحرم کشیده خنجر که چرا شبت نکشته ست
تو بکش که تا نیفتد دگرم به شب گذاری
به سرشک همچو باران ز برت چه برخورم من؟
که چو سنگ تیره ماندی همه عمر بر مزاری
چو به زندگان نبخشی تو گناه زندگانی
بگذار تا بمیرد به بر تو زنده واری
نه چنان شکست پشتم که دوباره سر برارم
منم آن درخت پیری که نداشت برگ و باری
سر بی پناه پیری به کنار گیر و بگذر
که به غیر مرگ دیگر نگشایدت کناری
به غروب این بیایان بنشین غریب و تنها
بنگر وفای یاران که رها کنند یاری ...
كلام و ترانه ي زمزمه هاي غريبانه يك دورآشناست!
چه غریب ماندی ای دل! نه غمی، نه غمگساری
نه به انتظار یاری، نه ز یار انتظاری
غم اگر به کوه گویم، بگریزد و بریزد
که دگر بدین گرانی نتوان کشید باری
چه چراغ چشم دارد دلم از شبان و روزان
که به هفت آسمانش نه ستاره ای ست باری
دل من! چه حیف بودی که چنین ز کار ماندی
چه هنر به کار بندم که نماند وقت یاری
نرسید آن که ماهی به تو پرتوی رساند
دل آبگینه بشکن که نماند جز غباری
همه عمر چشم بودم که مگر گلی بخندد
دگر ای امید خون شو که فرو خلید خاری
سحرم کشیده خنجر که چرا شبت نکشته ست
تو بکش که تا نیفتد دگرم به شب گذاری
به سرشک همچو باران ز برت چه برخورم من؟
که چو سنگ تیره ماندی همه عمر بر مزاری
چو به زندگان نبخشی تو گناه زندگانی
بگذار تا بمیرد به بر تو زنده واری
نه چنان شکست پشتم که دوباره سر برارم
منم آن درخت پیری که نداشت برگ و باری
سر بی پناه پیری به کنار گیر و بگذر
که به غیر مرگ دیگر نگشایدت کناری
به غروب این بیایان بنشین غریب و تنها
بنگر وفای یاران که رها کنند یاری ...
۲:۰۲
جایی ... همین نزدیکی!
کسی دارد دلتنگی های مرا زمزمه می کند!
...
برای دیدنش چشم را باید بست!
پی نوشت: به گمانم فید را بسته ام، نه حال باز کردنش هست، نه برداشتن آن سه حرف از آن بالا!
کسی دارد دلتنگی های مرا زمزمه می کند!
...
برای دیدنش چشم را باید بست!
پی نوشت: به گمانم فید را بسته ام، نه حال باز کردنش هست، نه برداشتن آن سه حرف از آن بالا!
۱:۳۵
آدم تنهاست! آدم خیلی تنهاست...
تو هم میدانی که آدم تنهاست؟
این همه آدم و تنهایی؟! ... این همه که تو را دوست می دارند، این همه که تو را ستایش می کنند، که تو را می فهمند یا حداقل سعی می کنند... با وجود همه ی اینهایی که دور و برت را گرفته اند و با تو هستند،
با وجود آنهایی که فراموشت نکرده اند و نمی کنند...
با حضور آنهایی که مدتهاست فراموشت کرده اند!
...
با این همه که با تو هستند و نیستند...
باور کردی؟... نه عزیزک من! تو باور نکن! تو زندگی کن، تو زندگی را دوست بدار! تو ...
تو، ... تو بخوان به نام زندگی!
تو دوست بدار،
تو زندگی را زندگی کن: عشق بورز!
می گفت تنهایی، قانون ِ فسخ ناشدنی برای حفظ اعتبار انسان است! می گویم کاش دنیای کوچک ٍ مریم بانو، همان طور کوچک می ماند تا چریک پیر اعتراف نمی کرد! باور کن که همان یک تصویر، برای تمام عمر من و تو و تمام این غریبه ها کافی بود. هیچ کدام باور نکردیم!
اما الان، دنیایش آنقدر بزرگ و شلوغ پلوغ شده که حتی جای خودش - با همه ی بزرگی اش - هم نمی شود! مریم بانو، دیگر مدتهاست دنیایش را به مجازی ها بخشیده است. دیگر باغش هم با باغ کودکی ها فرق دارد. دیگر آنقدر زیبایی دیده که زیبایی های دنیای اطرافش را فراموش کرده ... یا شاید نمی بیند!
دیدی؟! دیدی آدم تنهاست! فاصله ی بزرگ مریم بانو تا چریک پیر، فاصله ی ذره ذره شدن انسانی در دنیای واقعی است.
و فاصله های تو خیلی کمتر از این نیم فاصله های مجازی است! ... فاصله یعنی جایی بین دیروز ٍ بودن ٍ من (آنقدر نزدیک!) و امروز ٍ دور ٍ دور ٍ دور!
مریم ٍ من! تو، چیزی از دنیای خودت نفهمیدی...
تو، تو راه را اشتباه آمدی! باغ بزرگ ٍ کودکی هایت را به هیچ بخشیدی؛
برای تنهاییمان دلم می سوزد، دلم می گیرد!
مریم بانو! دلم برای شکلاتهایی که با 19.5 هایمان هم چیزی ازش کم نمی شد، تنگ شده است! برای آن چشم تو چشم شدن های یواشکی، برای آن حجم پرشکوه که خیلی بیشتر از دنیای تو و من بود، برای آن اعتماد شیرین و حقیقی، برای آن زلال بودنت، برای آن همه رنگ ٍ شاد، برای آن چریک شکم گنده که سوال کودکی هایم را خیلی سال بعد پاسخ داد ... و من که با تمام وجود باورش کردم! همانطور که داستان قاقاری و پدر و مادرش را باور می کردم ...
برای دنیایی که خیلی بیشتر از الان رنگ واقعیت داشت، دلم تنگ شده است.
... تو هم مثل من و مثل همه ی این غریبه ها باختی!
"به جمع بازنده ها خوش آمدی!"
کاش نمی دانستم بتون چیست و این ماشین چاقالوها نامشان بونکر است!
کاش چریک شکم گنده ی تو، هیچ وقت اعتراف نمی کرد!
کاش تنهاییمان را به یادمان نمی آورد!
چریک پیر، باز هم به قانونش وفادار ماند...
چریک بزرگ باز هم به تو دروغ گفت!
... اما لطفاً دروغ هایش را باور کن!
حاشیه: پی گیری این یادداشت
پی نوشت: یکی از آهنگهای انیو موریکونه (مثلاً مون آمور) یا یکی از آرام بخش های پل موریه ... شاید هم آوازهای سرزمین شمالی و یا شاید یکی از شاهکارهای گروه شاهکار Secret Garden ... ! اصلاً اگر خواستی همه اش را بگذار یک جا و همه را ...
نه! ... می ترسم!
همانهایی که داری بهتر است!
پی نوشت 2: دلتنگی هایم زیاد شده ... پس کجایی تو؟
تو هم میدانی که آدم تنهاست؟
این همه آدم و تنهایی؟! ... این همه که تو را دوست می دارند، این همه که تو را ستایش می کنند، که تو را می فهمند یا حداقل سعی می کنند... با وجود همه ی اینهایی که دور و برت را گرفته اند و با تو هستند،
با وجود آنهایی که فراموشت نکرده اند و نمی کنند...
با حضور آنهایی که مدتهاست فراموشت کرده اند!
...
با این همه که با تو هستند و نیستند...
باور کردی؟... نه عزیزک من! تو باور نکن! تو زندگی کن، تو زندگی را دوست بدار! تو ...
تو، ... تو بخوان به نام زندگی!
تو دوست بدار،
تو زندگی را زندگی کن: عشق بورز!
می گفت تنهایی، قانون ِ فسخ ناشدنی برای حفظ اعتبار انسان است! می گویم کاش دنیای کوچک ٍ مریم بانو، همان طور کوچک می ماند تا چریک پیر اعتراف نمی کرد! باور کن که همان یک تصویر، برای تمام عمر من و تو و تمام این غریبه ها کافی بود. هیچ کدام باور نکردیم!
اما الان، دنیایش آنقدر بزرگ و شلوغ پلوغ شده که حتی جای خودش - با همه ی بزرگی اش - هم نمی شود! مریم بانو، دیگر مدتهاست دنیایش را به مجازی ها بخشیده است. دیگر باغش هم با باغ کودکی ها فرق دارد. دیگر آنقدر زیبایی دیده که زیبایی های دنیای اطرافش را فراموش کرده ... یا شاید نمی بیند!
دیدی؟! دیدی آدم تنهاست! فاصله ی بزرگ مریم بانو تا چریک پیر، فاصله ی ذره ذره شدن انسانی در دنیای واقعی است.
و فاصله های تو خیلی کمتر از این نیم فاصله های مجازی است! ... فاصله یعنی جایی بین دیروز ٍ بودن ٍ من (آنقدر نزدیک!) و امروز ٍ دور ٍ دور ٍ دور!
مریم ٍ من! تو، چیزی از دنیای خودت نفهمیدی...
تو، تو راه را اشتباه آمدی! باغ بزرگ ٍ کودکی هایت را به هیچ بخشیدی؛
برای تنهاییمان دلم می سوزد، دلم می گیرد!
مریم بانو! دلم برای شکلاتهایی که با 19.5 هایمان هم چیزی ازش کم نمی شد، تنگ شده است! برای آن چشم تو چشم شدن های یواشکی، برای آن حجم پرشکوه که خیلی بیشتر از دنیای تو و من بود، برای آن اعتماد شیرین و حقیقی، برای آن زلال بودنت، برای آن همه رنگ ٍ شاد، برای آن چریک شکم گنده که سوال کودکی هایم را خیلی سال بعد پاسخ داد ... و من که با تمام وجود باورش کردم! همانطور که داستان قاقاری و پدر و مادرش را باور می کردم ...
برای دنیایی که خیلی بیشتر از الان رنگ واقعیت داشت، دلم تنگ شده است.
... تو هم مثل من و مثل همه ی این غریبه ها باختی!
"به جمع بازنده ها خوش آمدی!"
کاش نمی دانستم بتون چیست و این ماشین چاقالوها نامشان بونکر است!
کاش چریک شکم گنده ی تو، هیچ وقت اعتراف نمی کرد!
کاش تنهاییمان را به یادمان نمی آورد!
چریک پیر، باز هم به قانونش وفادار ماند...
چریک بزرگ باز هم به تو دروغ گفت!
... اما لطفاً دروغ هایش را باور کن!
حاشیه: پی گیری این یادداشت
پی نوشت: یکی از آهنگهای انیو موریکونه (مثلاً مون آمور) یا یکی از آرام بخش های پل موریه ... شاید هم آوازهای سرزمین شمالی و یا شاید یکی از شاهکارهای گروه شاهکار Secret Garden ... ! اصلاً اگر خواستی همه اش را بگذار یک جا و همه را ...
نه! ... می ترسم!
همانهایی که داری بهتر است!
پی نوشت 2: دلتنگی هایم زیاد شده ... پس کجایی تو؟
۱۵:۱۶
بعدها وقتی غم،
سقف دیوار دلت را خم کرد
بی گمان می فهمی پنج وارونه چه معنا دارد!
سقف دیوار دلت را خم کرد
بی گمان می فهمی پنج وارونه چه معنا دارد!
۲۲:۰۰
خیره می شوم به یک چیز و چشم ازش بر نمیدارم؛
یکی دو دقیقه؟! ...
نه!
چنان خیره می شوم که گویی چیزی،
راست،
چشمانم را به آن متصل کرده است!
نگاهش می کنم،
چنان که گویی برای اولین و آخرین بار می بینمش!
...
کسی چه می داند؟!
وقتی که تو را هم دیدم،
باور نداشتم که به این زودی،
چشمانت با چشمانم غریبه می شوند!
...
هنوز خیره می شوم
به تو
و هنوز تو رو بر میگردانی!
***
تو بودی،
من، کم بودم!
***
تمام اینها،
بودنها
نبودنها
همه اش
یادگار توست!
تمامشان از توست
که به من به ارث رسیده!
بنازم ...
عجب میراثی است که ابدیتی از تو در من ساخت!
یکی دو دقیقه؟! ...
نه!
چنان خیره می شوم که گویی چیزی،
راست،
چشمانم را به آن متصل کرده است!
نگاهش می کنم،
چنان که گویی برای اولین و آخرین بار می بینمش!
...
کسی چه می داند؟!
وقتی که تو را هم دیدم،
باور نداشتم که به این زودی،
چشمانت با چشمانم غریبه می شوند!
...
هنوز خیره می شوم
به تو
و هنوز تو رو بر میگردانی!
***
تو بودی،
من، کم بودم!
***
تمام اینها،
بودنها
نبودنها
همه اش
یادگار توست!
تمامشان از توست
که به من به ارث رسیده!
بنازم ...
عجب میراثی است که ابدیتی از تو در من ساخت!
Designed by: H.Dastangoo .
All rights reserved for
© 2007.